استاد مهدی شجاعی را هرکسی که به فرهنگ و ادبیات ایران زمین کمترین علاقه ای داشته باشد می شناسد معجزه ای که او با قلم می کند واقعا" کم نظیر است همین مرد بزرگ دغدغه هایی دارد که با گفتگویی در خبر انلاین مطرح کرده که با توجه به اهمیت آن قسمتهای برجسته مصاحبه حضورتان تقدیم می گردد.
* انتقادهای من اکنون به وضعیت فرهنگ عمومی و ادبیات حاکم بر جامعه است که در عین حال قابل انکار نیست. این تنزل عمومی که در سطح فرهنگ در این سال ها داریم، رنج آور است. قصه پیچیده شده است. تا حرف بزنی می گویند با فلان فرد مخالف است. حتی این تنزل فرهنگی بوده که مرا به سمت نگارش کتاب زندگی حضرت عباس(ع) کشانده است.
*وقتی می بینیم کارهای فرهنگی در یک جهت برای خودش ارائه می شود، هنرمندان آثار شاخص خودرادر جهت دیگری در جشنواره ها ارائه می دهند ولی ما در اصول اولیه خودمان می لنگی، این یعنی فرهنگ به رسالت خودش عمل نکرده است. ما باید به این پرسش پاسخ بدهیم که همه این حرف ها برای چیست؟ برای آدم شدن است. اصلا همین اصل دین که همه شعارش را می دهیم برای این آمده که ادب انسانی رائج شود. همه با هم مهربان باشیم و مهرورزی خداوند در وجود تک تک آدم ها تجلی پیدا کند.
*من آن موقع مجله نیستان را به اعتراض بستم. یعنی تعطیل نکردند. یعنی به معنایی که قانونی و رسمی بخواهند تعطیل شود. در دفاعیه من در آن دادگاه که شاکی اش آقای رازینی بود، هست که گفتم تا وقتی که اینها در راس امور فرهنگی هستند و سرنوشت فرهنگ مملکت را رقم می زنند، من به اعتراض در این مملکت مجله در نمی آورم و کناره می گیرم. این در آن زمان یک مبارزه منفی بود و فکر کردیم همین قدر که این اعتراض بر دامن جمع و شاکیان بنشیند، برای تاریخ کفایت می کند که این ننگ که بالاخره به واسطه فشارهای اینها، یک مجله ای که هنوز من فکر نمی کنم مشابهش آمده باشد - نه به دلیل شخص من - بلکه به واسطه جمعی که در آن مجموعه بودند. وضعیت به راحتی ما را به جایی رساند که ما ناگزیر به تعطیلی شدیم.
* ببینید این اصل، آن موقع به شکل کمرنگش و حالا به شکل پررنگش وجود دارد که "اگر با ما نیستی قطعا بر مایی." این مساله به مراتب نسبت به آن موقع بدتر شده است. مرزبندی ها و لشگر کشی ها و متهم کردن ها و برچسب زدن ها خیلی بیشتر از آن موقع شده است. فرض کنید آن موقع اصرار داشتند بگویند که طرف چپ است یا راست است. اگر ما با چپ نبودیم که نبودیم، راستی طلقی می شدیم. ولی بعد یک دفعه دیدند کسی که از ما شکایت کرده خودش راستی است. نمی توانستند معادله را پیدا کنند. یعنی تصور اینکه کسی در هیچ کدام از این دو جبهه نباشد، برایشان متصور نبود.
*من باورم بر این است که ما در وزارت ارشاد هیچگاه در تمام این سه دهه، به این حد از ابتذال و مدیریت فشل و سوء مدیریت دچار نبودیم. فرهنگ و ارشاد، مظلوم ترین وزارتخانه در نظام جمهوری اسلامی است. برای اینکه انقلاب ما انقلاب فرهنگی بوده و قائدتا می بایست جدی ترین تمرکز ما بر روی بحث فرهنگ و هنر باشد و وزارت فرهنگ و ارشاد حساس ترین وازرتخانه ما تلقی بشود. من از اولین وزیری که وارد وزارتخانه شده تا امروز مسائل و سیاست ها را دنبال کرده ام. خیلی سال ها در کنار وزارت ارشاد بودم و حالا در جهت منتقد یا شوراهایی که تشکیل می دادند برای مشورت هایی که می گرفتند. واقعا می دیدم که کم بهاترین و ابزاری ترین و مظلوم ترین وزارتخانه، وزارت ارشاد است که متولی فکر و فرهنگ جامعه ماست.
*ما در مجموعه فرهنگی مان که حالا این پکیج شامل وزارت ارشاد، صدا و سیما ، شورای انقلاب فرهنگی و سازمان تبلیغات ودیگر نهادها و حتی بخشی از آموزش و پرورش و آموزش عالی می شود، می بایست ترسیم درست و پلان کاملی از ?? سال آینده داشته باشیم و ببینیم که قرار است از نقطه آ به نقطه ب برسیم. مسیر ها و ابزار هایمان هم همین هاست. مدیری که آمد راه مدیر قبلی را با کمی اختلاف سلیقه طی کند و یک دفعه مسیر را عوض نکند. این اتفاق در نظام فکری و فرهنگی ما نیفتاده است. یعنی هر کسی آمده و حرف خودش را زده و بعدا هم نهاد فرهنگی ما، تریبون سیاسی این ادم و آن آدم شده است. چه چپ و چه راست. هیچ فرقی نمی کند. یعنی آقای صفار هرندی به همان اندازه به وزارت ارشاد و فرهنگ این مملکت ضرر زده که آقای مهاجرانی ضرر زده. من بین این دو فرقی نمی بینم. هر دوی آنها وزارت فرهنگ را ابزار سیاسی می دیدند. حالا وقتی که این آمده، افراد این اردوگاه ، افراد آن اردوگاه را بیرون می ریزند و آن یکی که آمد، دوباره اسباب کشی جدید می شود. مگر این سیاسی کاری ها در این دهه با دهه های قبل فرقی کرده است؟ بدتر شده، بهتر نشده است.
*ما که خارج از این خطوط داریم به آنها نگاه می کنیم،می بینیم آنچه که زیر دست و پا له می شود فکرو فرهنگ و هنر است. حالا یک دوره ای تقویت این جناح سیاسی است و یک دوره ای تقویت آن جناح. یعنی نهادهای فکری و فرهنگی ما ابزاری شده است برای اینکه اینها اردوگاه سیاسی خودشان را تقویت کنند. این است که می گوییم فرهنگ مظلوم واقع شده. به فرهنگ ظلم شده است.
*وقتی که سلیقه مولدین فکر و فرهنگ و هنر، سلیقه عامه جامعه یا عوام جامعه باشد، طبیعی است که جامعه دچار سیر نزولی در بخش فرهنگ خواهد شد. یعنی وقتی که شما کاری را که تولید می کنید چه فیلم، چه تلویزیونف چه کتاب و... به ذائقه عوام بخواهید نزدیک بشوید، یک محصولی به دست می آید. یک وقت هست که شما می خواهید ذائقه عوام را ارتقا بدهید یعنی کاری تولید می کنید که ذائقه عوام را ارتقا ببخشد، آن محصول دیگری می شود. من می گویم واقعه نقش تلویزیون و سیاست گذاران فرهنگی نقش آشپز نیست که بگویند شما چه میل دارید، برایتان درست بکنیم. اما الان مدیران فکری و فرهنگی ما آشپز شده اند. با وجودی که نقش انها باید نقش حکیم باشد. باید ببیند چه چیز به مصلحت عموم مردم است و می تواند فرهنگ آنها را ارتقا بدهد. این عوام زدگی و بر ادبیات عوام حرکت کردن یا عوام را محور و معیار شمردن، الان در تمام سیاست گذاری های ما به خصوص در سیاست گذاری فرهنگی وجود دارد.
*قصه الان شاید ماجرای آن آدم باسوادی است که به روستایی رفته بود و سعی می کرد سطح سواد و آگاهی مردم را بالا ببرد. یک فرد شارلاتانی آمد و گفت مردم ! این آدم دارد شما را منحرف می کند. به او گفت بنویس مار و او هم نوشت. بعد خودش شکل مار را کشید و به روستاییان گفت حالا کدام یک از اینها مار است؟ وضعیت عوام زدگی ما اینگونه شده است.
*با این ملاک قرار دادن ذائقه مردم، ما به سمتی می رویم که طبعا افراد فرهیخته و اندیشمند کنار گذاشته شده اند. الان شما ببینید یکی از محصولات عوام زدگی این است که نه فقط در مدیریت های فرهنگی ما ، آدم فرهیخته و سطح بالایی را نمی بینیم که حتی نخبگان جامعه ما دیگر از کنار تلویزیون و ارشاد و مجموعه های فرهنگی دیگر هم رد نمی شوند. برای اینکه مدیریت های کوتاه قد حاکم شده اند. به طور طبیعی محصول این مدیران کوتاه قد، عوام پسندی یا عوام زدگی است. چون این مدیران توانایی جذب افراد بلندتر از خودشان را ندارند.
*با مدیرانی روبرو هستیم که اولا نشستن روی صندلی مدیریت برایشان غریب است. اینها در رویاهایشان هم نمی دیدند، مدیر شوند. حالا چنان محو این پست و مقام شده اند . این صندلی مدیریتی که به این آدم داده اید تا او بیاید خودش را پیدا کند و ببیند چه خبر است، زمان سوخته و دوره اش تمام شده است. تازه همین آدم ها با آن میزان بی تجربگی و ناآگاهی و استاد ندیدگی و تعلیم ندیدگی حالا قرار است برای یک قشر فرهیخته برنامه ریزی کنند و سرنوشت اینها را رقم بزنند. ببینید چه اتفاقی می افتد جز اینکه جامعه فرهنگ دچار افسردگی، گوشه گیری و به نوعی دلسردی بشود اتفاق دیگری نمی افتد و نیافتاده است.
*اگر دقت بکنید همه این مدیریت ها با بودجه های کلانشان سعی می کنند یک فیل هوا کنند تا اول خودشان را نشان بدهند. در بخش نرم افزاری یک دنیا حرف هست. در بخش سخت افزاری یک مثال ساده عرض کنم. فکر کنید به دلیل اینکه ما یک پلان و سیاست گذاری فرهنگی نداریم، شما می بینید که در طی این ?? سال، ? تا سالن درست و حسابی تئاتر در این مملکت ساخته نشده است. برای اینکه مدیران فکر می کنند اگر بخواهم یک سالن تاتر بسازم، افتتاحش که به دوره خودشان نمی رسد. چون خودم را جزو مجموعه نمی بینم. مدیر فرهنگی تو این مملکت اینگونه فکر می کند که باید به فکر همین ? روز خودش باشد.